Search This Blog

5 Jul 2007

منظر راه

يک مشت کوه سخت و گردنکش
آسمان کبود را در اغوش گرفته است.
سراندازش برفي بس سفيد
دره دل خاموش، سياه از درخت.
آب محبوس در جويها
همچنان مي رود و هرگز پيچ و خم کوه را به پايان نمي برد.
جوش و خروش رودي که کف بر لب آورده
براي تنهايي شب لالايي غم انگيزي است.
باريکه راه توله مارمانند، که به هرکنج سرک مي کشد
رهگذر را در انديشه بي بن فرو مي برد.
راه سنگلاخي است، بر کنارش سنگهاي گراني
که تا کنون گردش گردون آنها را نغلتانده است.
گاه بالا است، گاهي سرازير
تلخي و شيريني، دنياي گذرنده است.