Search This Blog

21 Sept 2007

! i am here again


و سهراب این چنین می گو ید

در آن سو ها

ایوان تهی است،و باغ از یاد مسافر سرشار

در دره ی آفتاب ،سر بر گرفته ای

کنار بالش تو،بید سایه فکن از پا در آمده است.

دوری،تو از آن سوی شقایق دوری.

در خیرگی بوته ها،کو سایه ی لبخندی که گذر کند؟

از شکاف اندیشه،کو نسیمی که درون آید؟

سنگریزه ی رود،بر گونه ی تو می لغزد.

شبنم جنگل دور،سیمای ترا می رباید.

ترا از تو ربوده اند،و این تنهایی ژرف است.

می گریی،و در بیراهه ی زمزمه ای سر گردان می شوی


و باز هم مثل همیشه سفر به اتمام رسید وتنها خاطرات سفره که با آدم می مونه...خاطراتی از جنس گرمای رنگ ها،طنین صدا ها ، نگاهای آشنا، پرسپکتیوهای یک نقطه ای جاده ها، ردیف سایه ها....و

بلاخره پس از حدود 30 روز مسافرت به اروپا ما دیروز 29 شهریور 86 به ایران رسیدیم سفری پر از خاطرات شیرین و البته سخت! در نگاه اول به نظر می رسه که این 30 روز خیلی زود گذشته اما زمانی که خاطرات سفر، ماجراها و تجربیات سفر را مرور می کنم اجساس می کنم که خیلی هم زود نگذشته ، انگار این 30 روز نسبت به 30 روز های دیگه زندگی ام طولانی تر بوده . در ادامه باز هم از سفر خواهم نوشت... .

1 comment:

Anonymous said...

salam!belakhare movafagh shodam!!
bayad eteraf konam tahie in safahat ide bekri bude.hala ke chand ruzi az safar migzare va dobare hame kam kam dargire ruzmaregi mishim varagh zadanesh hese kheili kheili khubi dare.shomare 9 az shoma tashakor mikone va montazer safehaye bade!